نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 9 آذر 1390برچسب:, توسط ستاره |

http://erfanm2.persiangig.com/966506l8vqstc84z.gif

 

باران بیاید یا نیاید ،


تو باشی یا نباشی ،


خاطرت باشد یا نباشد ،


من خیس از یاد توام ..

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 9 آذر 1390برچسب:, توسط ستاره |

   

باز باران
 با ترانه
با گوهر های فراوان
می خورد بر بام خانه
 
من به پشت شيشه تنها
ايستاده :
در گذرها
رودها راه اوفتاده.
 
شاد و خرم
يک دوسه گنجشک پرگو
باز هر دم
می پرند اين سو و آن سو
 
می خورد بر شيشه و در
مشت و سيلی
آسمان امروز ديگر
نيست نيلی
 
يادم آرد روز باران
 گردش يک روز ديرين
خوب و شيرين
توی جنگل های گيلان:
 
کودکی دهساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
 
از پرنده
از چرنده
از خزنده
بود جنگل گرم و زنده
 
آسمان آبی چو دريا
يک دو ابر اينجا و آنجا
چون دل من
روز روشن
 
بوی جنگل تازه و تر
همچو می مستی دهنده
بر درختان می زدی پر
هر کجا زيبا پرنده
 
برکه ها آرام و آبی
برگ و گل هر جا نمايان
چتر نيلوفر درخشان
آفتابی
 
سنگ ها از آب جسته
از خزه پوشيده تن را
بس وزغ آنجا نشسته
دمبدم در شور و غوغا
 
رودخانه
با دوصد زيبا ترانه
زير پاهای درختان
چرخ می زد ... چرخ می زد همچو مستان
 
چشمه ها چون شيشه های آفتابی
نرم و خوش در جوش و لرزه
توی آنها سنگ ريزه
سرخ و سبز و زرد و آبی
 
با دوپای کودکانه
می پريدم همچو آهو
می دويدم از سر جو
دور می گشتم زخانه
 
می پراندم سنگ ريزه
تا دهد بر آب لرزه
بهر چاه و بهر چاله
می شکستم کرده خاله
 
می کشانيدم به پايين
شاخه های بيدمشکی
دست من می گشت رنگين
از تمشک سرخ و وحشی
 
می شنيدم از پرنده
داستانهای نهانی
از لب باد وزنده
راز های زندگانی
 
هرچه می ديدم در آنجا
بود دلکش ، بود زيبا
شاد بودم
می سرودم :
 
" روز ! ای روز دلارا !
داده ات خورشيد رخشان
اين چنين رخسار زيبا
ورنه بودی زشت و بی جان !
 
" اين درختان
با همه سبزی و خوبی
گو چه می بودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان !
 
" روز ! ای روز دلارا !
گر دلارايی ست ، از خورشيد باشد
ای درخت سبز و زيبا
هرچه زيبايی ست از خورشيد باشد ... "
 
اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چيره
آسمان گرديده تيره
بسته شد رخساره خورشيد رخشان
ريخت باران ، ريخت باران
 
جنگل از باد گريزان
چرخ ها می زد چو دريا
دانه های گرد باران
پهن می گشتند هر جا
 
برق چون شمشير بران
پاره می کرد ابرها را
تندر ديوانه غران
مشت می زد ابرها را
 
 روی برکه مرغ آبی
از ميانه ، از کناره
با شتابی
چرخ می زد بی شماره
 
گيسوی سيمين مه را
شانه می زد دست باران
باد ها با فوت خوانا
می نمودندش پريشان
 
سبزه در زير درختان
رفته رفته گشت دريا
توی اين دريای جوشان
جنگل وارونه پيدا 
 
بس دلارا بود جنگل
به ! چه زيبا بود جنگل
بس ترانه ، بس فسانه
بس فسانه ، بس ترانه
 
بس گوارا بود باران
وه! چه زيبا بود باران 
می شنيدم اندر اين گوهرفشانی
رازهای جاودانی ،پند های آسمانی
 
" بشنو از من کودک من
پيش چشم مرد فردا
زندگانی - خواه تيره ، خواه روشن -
هست زيبا ، هست زيبا ، هست زيبا ! "
 

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:, توسط ستاره |
باران که می بارد تو می آیی باران گل، باران نیلوفر 
باران مهر و ماه و آئینه باران شعر و شبنم و شبدر 


باران که می بارد تو در راهی از دشت شب تا باغ بیداری
از عطر عشق و آشتی لبریز با ابر و آب و آسمان جاری


غم می گریزد، غصه می سوزد شب می گدازد، سایه می میرد
تا عطرِ آهنگ تو می رقصد تا شعر باران تو می گیرد


از لحظه های تشنه ی بیدار تا روزهای بی تو بارانی
غم می کشد ما را و می بینی دل می کشد ما را تو می دانی
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:, توسط ستاره |

 

 

 

غصه نخور مسافر اینجا ما هم غریبیم
از دیدن نور ماه یه عمره بی نصیبیم
فرقی نداره بی تو بهار مون با پاییز
نمی بینی که شعرام همه شدن غم انگیز
غصه نخور مسافر اونجا هوا که بد نیست
اینجا ولی آسمون باریدنم بلد نیست
غصه نخور مسافر فدای قلب تنگت
فدای برق ناز اون چشمای قشنگت
غصه نخور مسافر تلخه هوای دوری
من که خودم می دونم که تو چقدر صبوری
غصه نخور مسافر بازم می ای به زودی
ما رو بگو چه کردیم از وقتی تو نبودی
غصه نخور مسافر غصه اثر نداره
از دل تو می دونم هیچ کس خبر نداره
 غصه نخور مسافر رفتیم تو ماه اسفند
بهار تو بر می گردی چیزی نمنونده بخند
غصه نخور مسافر تولد دوباره
غصه نخور مسافر غصه نخور ستاره
غصه نخور مسافر غصه کار گلا نیس
سفر یه امتحانه به جون تو بلا نیس
غصه نخور مسافر تو خود آسمونی
در آرزوی روزی که بیایی و بمونی

-

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:, توسط ستاره |

باران شبانه باز مي كوبد به خانه

با كوبشي تند و سريع و وحشيانه

 

در نيمه شب، در كلبه اي متروك ، تنها

جز كوبش باران صدايي نيست اينجا

 

خواهد به ياد آرم كه روزي مرگ آيد

گويد به من كاين زندگي ديري نپايد

 

من نه صدايش را به گوشم مي سپارم

و نه از اين باران سپاس ويژه دارم

 

چون ديدگانم را به دنيا من گشودم

از حس تنهايي پر و لبريز بودم

 

در وقت مرگ شخص اگر باران ببارد

از آسمان باران بي پايان ببارد

 

بي شك همان شب شخص آمرزيده گردد

چون ميوه اي باشد كه ناگه چيده گردد

 

اما دعا هرگز نخواهم كرد اينجا

آن را كه من را كرد او مفتون و شيدا

 

آن كس كه مي ميرد در اين شب يا دوباره

خواهد نمودن روزهايش را نظاره

 

در اوج تنهايي به باران گوش دادن

با درد يا با همدلي يا دل نهادن

 

بي ياور و بي همنفس در بستر مرگ

در بين بودن يا نبودن همچو يك برگ

 

 

كز باد پائيزي به خود لرزد پر از تاب

مانند نيزاري شكسته در دل آب

 

همچون هزاران ني كه بشكستند بسيار

بسيار سخت و مشكل و بسيار دشوار

 

بي عشق همچون من كه اين غوغاي باران

كه وحشيانه باز مي بارد فراوان

 

كه هيچ عشقي در دلم باقي نمانده

جز مرگ كاين باران زدل آن را نرانده

 

 

اين عشق گر سوي تكامل راه جويد

طوفان به من كي مي تواند كه بگويد؟

 

اي رهرو دل خسته ، پس نوميد شو زود.

در رهگذار باد همچون بيد شو زود.

 

 

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:, توسط ستاره |

ازدرخت شاخه در آفاق ابر،

برگ هاي ترد باران ريخته !

بوي لطف بيشه زاران بهشت،

با هواي صبحدم آميخته !

***

نرم و چابك، روح آب،

مي كند پرواز همراه نسيم .

نغمه پردازان باران مي زنند،

گرم و شيرين هر زمان چنگي به سيم !

***

سيم هر ساز از ثريا تا زمين .

خيزد از هر پرده آوازي حزين .

هر كه با آواز اين ساز آشنا،

مي كند در جويبار جان شنا !

***

دلرباي آب، شاد و شرمناك،

عشقبازي مي كند با جان خاك !

خاك خشك تشنه دريا پرست،

زير بازي هاي باران مست مست !

اين رود از هوش و آن آيد به هوش،

شاخه دست افشان و ريشه باده نوش !

***

مي شكافد دانه، مي بالد درخت،

مي درخشد غنچه همچون روي بخت!

باغ ها سرشار از لبخند شان،

دشت ها سرسبز از پيوندشان ،

چشمه و باغ و چمن فرزندشان !

***

با تب تنهائي جانكاه خويش،

زير باران مي سپارم راه خويش .

شرمسار ازمهرباني هاي او،

مي روم همراه باران كو به كو .

***

چيست اين باران كه دلخواه من است ؟

زير چتر او روانم روشن است .

چشم دل وا مي كنم

قصه يك قطره باران را تماشا مي كنم :

***

در فضا،

همچو من در چاه تنهائي رها،

مي زند در موج حيرت دست و پا،

خود نمي داند كه مي افتد كجا !

***

در زمين،

همزباناني ظريف و نازنين،

مي دهند از مهرباني جا به هم،

تا بپيوندند چون دريا به هم !

***

قطره ها چشم انتظاران هم اند،

چون به هم پيوست جان ها، بي غم اند .

هر حبابي، ديدهاي در جستجوست،

چون رسد هر قطره، گويد: - « دوست! دوست ... !»

مي كنند از عشق هم قالب تهي

اي خوشا با مهر ورزان همرهي !

***

با تب تنهائي جانكاه خويش،

زير باران مي سپارم راه خويش.

سيل غم در سينه غوغا مي كند،

قطره دل ميل دريا مي كند،

قطره تنها كجا، دريا كجا،

دور ماندم از رفيقان تا كجا !

***

همدلي كو ؟ تا شوم همراه او،

سر نهم هر جاكه خاطرخواه او !

شايد از اين تيرگي ها بگذريم .

ره به سوي روشنائي ها بريم .

مي روم، شايد كسي پيدا شود،

بي تو، كي اين قطره دل، دريا شود؟

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 30 آبان 1390برچسب:, توسط ستاره |

 

باران كه مي‌بارد
                    غروب‌ها
شاعرانه‌ترين لحظه‌هاي يك شاعر
                                 در دورها
                                          اعدام مي‌شود
جايي كنار زاغه‌هاي اطراف شهر
                                 اعدام، در ملاء عام
بي‌جان شاعر، جا مي‌ماند كه
از كجا آمده اين‌جا اين‌همه جان جوان
                                       جوانه زده در پاييزي
                                       كه هر غروب‌اش ناله‌اي دارد
حكايتي: « جا مانده پيكر بي‌جان رفيقي
               زير باران غروب پاييزي
              كه ديگر هيچ‌وقت
                         هيچ‌وقت زيبا نيست.»
 
باران كه مي‌بارد ببين:
                           به‌ياد بياور زمان چه‌زود مي‌گذرد
                           و جلادان چه‌زود پير مي‌شوند و مي‌پوسند!
در اين غروب كه ديگر شاعرانه نيست اما
جان جوان ما همان‌طور جوان مي‌ماند، مانده
جوانه زده و پيكر چاك‌ چاك‌اش ريشه‌دوانده
 
اين پاييز مي‌گذرد و باز بهار
جوانه‌هايي تازه به‌بار مي‌آورد، آورده
 
غروب‌هاي دلمرده‌ي پاييز، ديگر گريه نمي‌كنيم...
بر مزار شاعر
               اميدوار
                      ايستاده
                              و مسرور
باران كه مي‌بارد، اين‌بار
چترهامان را مي‌بنديم
با ياد شاعرانه‌ترين لحظه‌هاي يك شاعر
كه هر غروب باراني پاييزي
                         جا مي‌ماند از شعرهاي او
در غروبي كه شاعر نيست اما
شاعرانه مانده‌است هنوز
                         در شعرهاي او
 
« از بزرگي نام و حضور آدمي و خواست آزادي»
چترها را مي‌بنديم
تا جلاد بترسد از شعر باران‌هاي غروب پاييزي
                                                         ـ باكي نيست ـ
يار تنهايي بانوي شاعر، يادگار رنج پيروزي
همراه هر قطره، هزار بوسه بر خاك كنيم
فرياد كنيم سرود جاودانمان را:
                                      هر شب ستاره‌اي به زمين مي‌كشند
                                      و باز، اين آسمان شب‌زده غرق ستاره‌هاست.
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 26 آبان 1390برچسب:, توسط ستاره |

Another_Place_To_Fall_by_deathtopanic.jpg

باران لیلی می کند مرا...درست همانطور که تویی ، معنای باران...انار می رویاندم تا عطر خوش نفسهایت و پاییزم می کند در عطش گرمای تو...
کجایی که با من بخوانی "باران می بارد امشب...دلم غم دارد امشب...آرام جان خسته ، ره می سپارد امشب"کجایی که با هم بخوانیم و زیر صدای دلگیر نفسهایش با هم برقصیم و فریاد بزنیم از درد دوری؟
امشب هوا بارانیست...کجایی که که دلم بهانه میگیرد؟کجایی؟بیا و بمان...ببین سرم سنگین است بی شانه ی تو...نفس در سینه حبس می شود بی سینه ی تو...کجایی که ببینی؟بمان و ببین دلهره های این شبهای تنهایی را...سکوت این دل را بشنو!!!دل هوای تو دارد...
آسمان هم انگار امشب دلتنگ است و تنها...کاش دلم پاره ی ابری می شد و درست مثل آسمان می بارید...
نگاه کن عزیزم...نگاه کن...طرح مهربان دستهایت را به روی دستانم نقاشی کرده ام...برای سر انگشتان خالیم که اگر نبودی سرد نشوند از دوریت...کاش می شد برای معصومیت چشمانت شاعر بشوم...کاش میشد از مهر چشمانت عکس بگیرم و تمام دیوارهای شهر را پر کنم از عکسهای کسی که میشناسمش...کسی که ظهور می کند هر از گاهی در کنج تنهاییم و رنگین کمان می شود بعد از باران...
باران می بارد ...صدایش را نمی شنوی؟تو قول دادی با من بمانی؟پس کجایی در این شب بی ستاره؟روبان آبی موهایم را باز کردم به انتظار آن لحظه که بیایی و دوباره ببندی برایم...آخر تو از عطر موهایم میگفتی...یادت هست؟ ...
بیا بهار من...بیا باران من...بیا که به انتظار نشسته ام آمدنت را...بیا ببین از عشقت شوریده ترین شوریدگان شده ام... بیا و ببین بارش باران مرا به کرانه های عشقت می برد...لغزش اشک هایم را زیر باران نخواهی دید...پس من هم با باران می بارم...
بیا که باز هم باران می بارد..."باران می بارد امشب...دلم غم دارد امشب..."

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 26 آبان 1390برچسب:, توسط ستاره |

 

دلم براي كسي تنگ است كه اشكهايم را ديده
دلم براي كسي تنگ است كه تنهاييم را چشيده
دلم براي كسي تنگ است كه سرنوشتش همانند من است
دلم براي كسي تنگ است كه دلش همانند دل من است
دلم براي كسي تنگ است كه تنهاييش تنهايي من است
دلم براي كسي تنگ است كه مرهم زخمهاي كهنه است
دلم براي كسي تنگ است كه محرم اصرار است
دلم براي كسي تنگ است كه راهنمايي زندگيست
دلم براي كسي تنگ است كه قلب من براي داشتنش عمرها صبر مي كند

خيلي دلم برات تنگ شده ............بهاربيست                   www.bahar-20.com
بهاربيست                   www.bahar-20.comقاصدك من كه نديدمش اما تو ديدي
بگو دوستش دارم
دوست دارم
از دورترين نقطه ي عشق ، دل به پرگار خدا مي بندم
شايد به تو رسيدن در يك شعاع زياد هم محال نباشد . . .
.

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط ستاره |

 یادته یه روز بهم گفتی هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه یه نامردی اشکاتو ببینه وبهت بخنده !؟

گفتم اگه بارون نیومد چی ؟….

گفتی اگه چشمای قشنگ تو بباره آسمون گریش میگیره….

 گفتم یه خواهش دارم. وقتی آسمون چشمهام خواست بباره تنهام نذار…

 گفتی: چشم !!

حالا امروز من دارم یه گوشه ی خلوت گریه می کنم اما آسمون نمی باره….

 تو هم اون دور دورا ایستادی و داری به من می خندی..!!

آخه چرا ؟مگه گناه من چیه ؟

 

بارون

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.