امشب از آسمان دیده ی تو روی کاغذ شعرم ستاره می بارد
در زمستان دشت کاغذ ها پنجه هایم جرغه می کارد
شعر دیوانه ی تب آلود شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دوباره می سوزد عطش جاودان خواهش ها
آری آغاز دوستی ها گر چه پایان راه نا پیداست.
من به پایان دیگر نمی اندیشم
که همین دوسشت داشتن زیباست...
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
باران نیمه شب
و آدرس
آفرودیت.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.